English Blog
Photo Blog
Galleries
Archive
Email
About Me
Main Page
Saturday, July 31, 2004
اشتباه-2
● راجع به پست قبلیم فکر کردم. احتمالا دلیلش این بوده که دنیا رو خیلی سیاه و سفید میدیدم. حال اینکه دنیا صفر و یک نیست. هیچ کس صد در صد درست یا صد در صد غلط نمیگه. حالا من لابد با خودم اینجوری فکر میکردم که اگه من اشتباهی مرتکب بشم به جرگه آدمای بد میافتم و چیز خوبی نیست.
یه خاطره براتون بگم که البته موجب شرمساریه!
یادمه که همیشه تو دبستان و بعد در دوران راهنمایی من عشقم این بود که معلممون وقتی ورقه منو صحیح میکنه اشتباهی به من نمره زیادی بده که بعد من برم بهش بگم که بهم زیادی داده و اون بفهمه که من چه آدم خداییم!!! معمولا هم معلمها نه تنها خوششون میومد بلکه برای تشویق هیچ وقت نمره ای رو که زیادی داده بودن کم نمیکردن.
یا مثلا کلاس اول که یادتونه؟ مبصر پای تخته خوبها و بدها مینوشت. من که همیشه انقدر آروم و بی دردسر بودم که اتوماتیک میرفتم تو خوبها! یه بار آخر کلاس داشتم با یکی حرف میزدم و مبصرمون گفت کوزه چقدر شلوغ میکنی و منو فرستاد تو بدها با دو سه تا ضربدر جلوی اسمم!!! من تا مدتها خجالت میکشیدم مبصرمون رو نگاه کنم از شرمندگی جزو بدها بودن!!!
□ نوشته شده در ساعت
2:47 AM
توسط Koozeh Banoo
|
........................................................................................
Thursday, July 29, 2004
اشتباه
● قبلا که جوون تر بودم:) همه فلسفه زندگی ام این بود که به خودم فشار بیارم که درست ترین تصمیم ممکن رو در لحظه بگیرم. از اقرار به اشتباه متنفر بودم.
الان دیگه اون قدر هم به خودم سخت نمیگیرم. در درست کردن اشتباه هم لذتی هست که در کار درست را از اول کردن نیست!
□ نوشته شده در ساعت
6:31 PM
توسط Koozeh Banoo
|
........................................................................................
Wednesday, July 28, 2004
چهار فصل
● من هیچ وقث از اون دخترا نبودم که هفته ای یه دونه دوست پسر عوض کنم. همیشه هم وقتی با کسی هستم, تمام و کمال باهاشم. با اینکه آدم سخت گیری نیستم ولی یه سری اصولی هم برای خودم دارم که بهشون پا بندم. مثلا مهم ترین اصل دوستی برای من اینه که به دو طرف رابطه اجازه داده بشه که خودشون باشن. دوست پسر گرفتن برای من چندان فرقی با شوهر کردن نداره برای این که در قاموس من, اگه من تصمیم میگیرم که طرف رو به حریم خصوصی خودم راه بدم اون وقت دیگه چه فرقی میکنه که از لحاظ قانونی با من چه نسبتی داره؟ مهم اینه که ما اوقات زیادی از زندگیمون رو با هم خواهیم گذروند و تاثیر گذاریمون روی هم زیاد خواهد بود.
اينم همين الان بگم که منظورم از اينکه ميگم هر هفته دوست پسر عوض نمی کردم اصلا جا نماز آب کشی و اين حرفها نيست بلکه فقط ميخوام بهتون بگم که من چطور آدميم. من دوستای خيلی خوبی هم داشته ام که ديدشون با من متفاوت بوده. همه اش بسته به اينه که تو رابطه مون دنبال چی هستيم.
دفعه اول به دومی که دوست پسر عوض کردم و احساس کردم که طرف مقابلم رو واقعا دوست دارم انگار با پتک خورد تو سرم و تا مدتها گيج ميزدم. دليلش اين بود که همون احساساتی رو که برای نفر قبلی داشتم, عينا تجربه کردم.وقتی ميديدمش همونجوری خوشحال ميشدم, وقتی نميديدمش همونطوری دلم تنگ ميشد. وقتی يه اتفاق جالبی برام ميافتاد همونقدر عجله داشتم که بهش بگم. وقتی از دل نگرانی ام ميگفتم همون حس رو داشتم. خلاصه, من بی تجربه که فکر ميکردم با آدم جديد همه چی عوض ميشه کلی تعجب کرده بودم. ولی بعدا به مرور فهميدم که من همون حس ها رو دارم چون من فقط يک جور ياد گرفته ام که دوست بدارم. پس اينکه من همون عواطف رو دوباره از نو تجربه کنم يعنی اينکه واقعا با درون خودم مرتبط بوده ام و عشق رو همونجوری که برای شخص من تعريف ميشه از نو زندگی کرده ام. برای همينم کم کم خيلی از اين احساس خوشم اومد. آدم تو حوالی بيست سالگی يه سری تغييرات بزرگی ميکنه. فکر ميکنه اتفاقاتی که براش افتاده و تجربه هايی که داشته تو هفت آسمون تکه و آدم همه چی رو بهتر از باقی دنيا ميفهمه. بعد دوباره حدود بيست و سه چهار سالگی از اول همينطوری ميشه! الان من دوباره در بيست و هشت سالگی تغيير رو در همه وجودم احساس ميکنم. حس ميکنم کمی افتاده تر شدم و خيلی عاقل تر :) احساساتم معقول ترند و خيلی بيش از پيش ميدونم که از خودم و زندگيم چی ميخوام. دوست داشتن هام رو تحميل نميکنم و دوست داشته شدن رو با آغوش باز پذيرا هستم. خيلی حس خوبی دارم نسبت به خودم و اطرافيانم.حالا منتظرم ببينم دفعه بعدی که همچين حسی بکنم چند سالمه!
□ نوشته شده در ساعت
12:15 PM
توسط Koozeh Banoo
|
........................................................................................
Tuesday, July 27, 2004
گالری عکس
● من دو روزه که دارم تو سر خودم میزنم که گالری عکس برای خودم درست کنم. همه عکسهایی که دوست داشتم رو هنوز نذاشتم, فقط بعضیاشو. حالا من چون خیلی آماتورم اگه لطف کنین و بهم بگین راجع بهشون چی فکر میکنین خیلی ممنون میشم :)
□ نوشته شده در ساعت
11:32 AM
توسط Koozeh Banoo
|
........................................................................................
Friday, July 23, 2004
سی روش برای کاهش استرس!
● ۱. با صدای بلند بخندين! اگه سخته از لبخند شروع کنين بعد کمی بيشتر, آفرين حالا دارين قهقهه ميزنين!
۲. برای يکی جوک تعريف کنين
۳. برين يه ماساژ خوب بگيرين
۴. اگه حياط دارين برين گلکاری
۵. سعی کنين يه پازل رو حل کنين
۶. شروع کنين به حفظ کردن يه شعر
۷. صورتتون رو ماساژ بدين
۸. با آدمايی که دوستشون دارين حرف بزنين
۹. بنويسين که از چی ناراحتين
۱۰. حموم کنين
۱۱. به يه دوست قديمی زنگ بزنين
۱۲. از يه درخت برين بالا!
۱۳. نقاشی کنين
۱۴. برين کوه
۱۵. برين پياده روی
۱۶. اگه راست دستين شروع کنين همه چی رو چپ دست انجام بدين و به عکس
۱۷. اگه گريه تون مياد حتما گريه بکنين!
۱۸. آواز بخونين!
۱۹. دوربينتون رو بردارين و بزنين به کوه و کمر و از همه چی عکس بندازين
۲۰. کمد لباساتونو مرتب کنين!
۲۱. اگه گيتار, پيانو, طبل, دنبک يا هرچی ديگه بلدين معطلش نکنين!
۲۲. پاهاتونو بکنين تو آب گرم و بعد يه پديکور جسابی خودتونو مهمون کنين! (اين البته مال خانوماست بيشتر ولی روشن فکر باشيد! آقايون عزيز اگه يواشکی هم ميخواين امتحان کنين... خيلی کيف ميده!)
۲۳. يه فيلم خنده دار ببينين
۲۴. صورتتون رو با آب سرد بشورين
۲۵. خمير بازی کنين
۲۶. اگه تو راحين که برين خونه, يه مسير ديگه رو انتخاب کنين
۲۷. دو دقيقه سر جاتون وايسين و هيچ کار نکنين!
۲۸. شنا کنين
۲۹. نفستونو حبس کنين! نه خيلی طولانی البته!
۳۰. برين دوچرخه سواری
□ نوشته شده در ساعت
3:34 PM
توسط Koozeh Banoo
|
Updates!!!
|
........................................................................................
Wednesday, July 21, 2004
حکايت بهشت و بارون
● چند وقت پيش اينجا دوباره هوا بارونی بود. برای چندمين روز متوالی.برای اونايی که نميدونن بگم که ما اينجا يه زمستون خيلی سرد و طولانی داريم. هوا گاهی به منهای سی درجه سلسيوس ميرسه و دلت نميخواد از زير پتو بيايی بيرون. تابستون بسيار سرسبز و زيباست و خوش آب و هوا ولی کوتاه.خلاصه بعد از يک زمستون سرد و طولانی هيچ چيز قدر آفتاب گرم نميتونه آدمو خوشحال کنه و وقتی می ببينی تابستون شده ولی همه اش بارون مياد آدم کمی حرصش ميگيره! به هر حال يه روز غروب تابستون رو تصور کنيد که چندين روز پشت هم بارون اومده وآدم دلش برای يه چيکه خورشيد لک زده. دوستم در حاليکه داشت تو لباسای خيسش ميلرزيد با ناراحتی برگشت يه بد و بيراهی به بارون گفت. اومدم از دلش در بيارم با شيرين زبونی گفتم آخه عزيزم چرا ناراحتی؟ سهراب سپهری هم گفته زير باران بايد راه رفت...بی اختيار داد زد که بابا اون زير آفتاب کاشان داشته شعر ميگفته نه اينجا که هميشه خدا يه چيزی از آسمون داره مياد حالا قضيه حضرت محمد هم همينه, احتمالا اگربجای عربستان يه تک پا ميرفت تا قطب شمال که ظهور کنه تو کتابها بجای اينکه بنويسن بهشت جاييست پر از سايه و رودخانه مينوشتن بهشت جايی است دارای آفتابی که ميتوانيد تمام سال زيرش با مايو دوتيکه راه برويد و برنزه شويد!
□ نوشته شده در ساعت
3:02 PM
توسط Koozeh Banoo
|
|
نيويورک نامه!
● من بلاخره برگشتم. جاتون خالی خیلی خوش گذشت :) یه عالمه کارای جدید و جالب کردم. پنجشنبه صبح راه افتادیم و تا ظهر رسیدیم. خاله من 30 ساله که منهتن زندگی میکنه و حسابی چم وخم همه جا رو بلده. نهار رفتیم چلو کبابی رواق که بهتون توصیه میکنم نرین! جاش تقاطع خیابان 5 ام و کوچه 30 ام هست و کوکو سبزی اش رو با سبزی پلویی درست میکنه! کبابش هم حوشمزه نبود و به کشک و بادمچونش هم رب زده بود!
خاله ام آدرس یه جایی رو بهم داد که بلیط های برادوی رو 50% زیر قیمت میفروختن. منم پرسون پرسون تو خیابونا راه افتادم و بلاخره پیداش کردم. تیاتر برادوی از
معروفترین هاست در سرتاسر دنیا و نمايش هاش چندين سال رو پرده ميونن
خلاصه بنا به توصيه خاله ام ما تصميم گرفتيم که بريم نمايش روياهای بمبئی!!!اين نمايش ظاهرا تو لندن جزو پرفروش ترين ها بود و تازه آوردنش نيويورک. اون وقت ين که گفتم که نمايش ها چند سال رو پرده ميمونن اينطوريه که چند ماه اول رو بازيگر های اريجينال که معمولا حسابی معروفند بازی ميکنن و بعد اين معروفها ميرن سر يه کار ديگه و جاشون رو ميدن به يه بازيگر ديگه که کمی کمتر معروفه (!) و نمايش که تا اون موقع حسابی با اسم تهيه کننده و آهنگساز و بازيگر های اريجينال معروف شده به کارش ادامه ميده.
اين نمايش روياهای بمبيی خيلی باحال و قشنگ بود حتما توصيه ميکنم ببينين. اولا که موزيکال بود بعدش هم که چه رقصايی, چه رنگايی, چه آوازايی و چه هيکلايی :)من اصلا طرفدار فيلمهای هندی نيستم ولی شايد اينطوری به صورت زنده خوب باشه :) اينم عکس تياتری که رفتيم
. اينو که حتما ببينين! بعدشم رفتيم يه رستوران فرانسوی و من يه کرم کارامل با طعم بادوم و يه کاپوچينو سفارش دادم واقعا خوشمزه بودن هردوشون :) خيلی جای همتون خالی. شب هم پياده راه افتاديم به طرف خونه ومن اين عکس و اين عکس و اين يکی رو از حوالی ميدان تايمزگرفتم. اين عکس رو هم محض خنده گرفتم که ديوارهای اونجا پوشونده بودن با تبليغهای به چه عظمت که مثلا آخرش کفش پای خانومه رو نشون بدن. من که يه پونزده ثانيه ای طول کشيد که چشمم بلاخره بيافته به اون کفش!:)
از برجهای تجارت جهانی هم بازديد کرديم که عکسشو تو فتو بلاگم گذاشتم.
فرداش رفتيم بهترين جای دنيا: خانه شکلات! بهترين شکلات زند گيتونو ميخورين ولی بد گرونه. هر تيکه شکلاتش چهار دلار بود. اينم عکس!
شبش هم بليط باله پيدا کرديم. باله سيندرلا. من دفعه اولم بود که باله ميديدم چون تو ايران که خوب باله نداريم و خوب اينجا هم اين کارها گرون تموم ميشه. واقعا تجربه سحر انگيزی بود. رقصها که معرکه بودن و موزيک هم مال پروکفيف بود و شاهکار يود.
خود باله هم در ساختمون لينکلن سنتر بود که از زيبايی نظير نداشت! مردمی هم که اوده بودن باله ببينن انقدر مرتب و تر تميز بودن که انگار از توی مجله قيچی شون کرده باشن :)
فردا صبحشم راه افتاديم بياييم دهاتمون دوباره :) که من هم ساعت ۱۲ به کلاس غواصی ام برسم.قبول کنين سفرنامه خوبی شد ديگه, نه؟
□ نوشته شده در ساعت
12:50 PM
توسط Koozeh Banoo
|
........................................................................................
Wednesday, July 14, 2004
تولدم مبارک
● ترانهیِ کوچک
احمد شاملو
ــ تو کجائي؟
در گسترهي ِ بيمرز ِ اين جهان
تو کجائي؟
ــ من در دوردستترين جاي ِ جهان ايستادهام:
کنار ِ تو.
□
ــ تو کجائي؟
در گسترهي ِ ناپاک ِ اين جهان
تو کجائي؟
ــ من در پاکترين مقام ِ جهان ايستادهام:
بر سبزهشور ِ اين رود ِ بزرگ که ميسُرايد
براي ِ تو.
خوب، من فردا دنيا ميام :)
تولدم مبارک و اميدوارم سالی که مياد سال ِ خيلی خوبی باشه برام همراه با سلامتی، آرامش و چيزای خوب ِ ديگه. من فردا دارم ميرم نيويورک سيتی تا شنبه، برای همين دارم زود زود به خودم تبريک ميگم! شنبه می بينمتون:)
David,
Since you are I guess the only non-Persian who reads my Persian weblog I should as well leave a note for you too! Tomorrow is my birthday. I will be 28 years old tomorrow :)
I will go to NYC and will be back on Saturday.
See you soon! Koozeh
□ نوشته شده در ساعت
12:07 PM
توسط Koozeh Banoo
|
........................................................................................
Tuesday, July 13, 2004
آينده؟!
● اين روزها دارم خيلی گيج گيج ميزنم!!! نميدونم باورتون ميشه يا نه ولی از بس فکرم مشغوله همش لغتها رو جا به جا استعمال ميکنم مثلا ديروز ميخواستم بگم "يه چيزی که پيرو چيز ديگه ای مياد" و گفتم "يه چيزی که پيوند چيز ديگه ای مياد"!!! خلاصه يه چيز عتيقه ای شدم!
حالا جريان چه؟
دارم فکرامو ميکنم ببينم بلاخره بعد از فارغ التحصيلی (گوش شيطون کر تابستون آينده) چه غلطی ميخوام تو زندگيم بکنم. ميتونم برم تو بخش ِ تحقيق و توسعه يه کمپانی کار کنم، يا ميتونم برم دانشگاه که درس بدم. اون وقت تو دانشگاه ها هم حداقل۳-۴ تا دانشکده مختلف هست که زمينه ای کاری ِ من بهشون مربوط ميشه. اين جور تصميم ها که زندگی ِ آدم رو عوض ميکنه خيلی گرفتنشون سخته. ولی مهم ترين پارامتر حداقل برای من اينه که خود شناسيم رو ببرم بالا و دقيقا مطمئن بشم که منظورم از خوشبختی و موفقيت چيه يا به عبارت ِ ديگه چه چيزی من رو تو اين دنيا خوشحال ميکنه، اون وقت ميتونم با ديد ِ باز تر شغل ِ آينده ام و شهری رو که ميخوام توش زندگی کنم در نظر بگيرم...
□ نوشته شده در ساعت
2:30 PM
توسط Koozeh Banoo
|
|
........................................................................................
Friday, July 09, 2004
کوزه نويسنده
|
مرگ کوزه!
● خیلی غم انگیز شد. با محاسبه این من در 76 سالگی یعنی 48 سال دیگه میمیرم! حالا با بقیه زندگیم چیکار کنم؟!
□ نوشته شده در ساعت
1:10 AM
توسط Koozeh Banoo
|
........................................................................................
Wednesday, July 07, 2004
کوزه زير آب ـ ۲
● آقا من يه غلطی کردم و رفتم کلاس غواصی اسم نوشتم. حالا معلوم شده که کلاسم خيلی آدم حسابی تر از اونی بوده که فکر ميکردم و بهمون مدرک و اين حرفها ميدن! يعنی من ميشم يه کوزه با گواهينامه غواصی که هرجای دنيا برم که آبش سرد يا گرم باشه ميتونم تا عمق ِ ۲۰ متری غواصی کنم. حالا اين قسمت ِ خوبش بود. قسمت ِ بدش اينه که بهمون يه کتاب هم دادن و گفتن که بايد بخونيمش و مساله هاشو حل کنيم (۱۱۳ صفحه برای ۶ بعد از ظهر ِ امشب و من فقط ۱۳ صفحه خوندم تا الان!!!) هر جلسه هم کوئيز داريم و آخرش هم امتحان ِ کتبی ِ پايان ترم!!! .. اين درس و مدرسه فکر کنم توی گور هم دست از سر ِ من بر نداره!!!
□ نوشته شده در ساعت
12:21 PM
توسط Koozeh Banoo
|
........................................................................................
Monday, July 05, 2004
فال ِ کوزه!
● من تازه امروز فهميدم که تو جشن ِ تيرگان فال ِ کوزه ميگيرن:
"جشن تيرگان به چند دليل مختلف برگزار مي شود اول اين كه اين روز در اسطوره شناسي ايران باستان، روزي است كه تيشتر، فرشته باران بر اپوش ديو خشكسالي غلبه مي كند. در واقع اين روز آغاز زندگي دوباره، پايان خشكسالي و آغاز سربلندي است و دوم، سيزدهم تير ماه روزي است كه آرش كمانگير با از دست دادن جان خود و گذاشتن آن در كمان در قالب تير، مرز ايران و توران را مشخص كرد. در حقيقت تيرگان روز پايان جنگ و آغاز صلح است. زرتشتيان می گويند در قديم اين جشن به بزرگی نوروز برگزار می شد و ۹ روز طول می كشيد كه يكی از آداب گذشته ايد بود كه در تير روز تاری از ابريشم الوان و سيم نازك و ظريف كه تير وباد است می بافتند و آن را به مچ دست يا دگمه لباس می بستند و شيرينی می خوردند ودر روز باد ايزد كه بيست و دوم تير يعنی ۱۰ روز بعد است، آن تار را باز كرده به باد می دادند و باز شيرينی می خوردند. در مورد فلسفه اين تار می گويند به دليل اهميت زياد اين جشن در اين روز همگی لباس نو می پوشيدند و ۹ روز جشن را ادامه می دادند. چون برای همه پوشيدن لباس نو ممكن نبود اين تار بافته می شد كه در واقع نماينده لباس نو بود كه به مچ دست يا دگمه لباس می بستند كه در واقع يك پوشيدنی نو از دوختنی يا بافتنی همراه داشته باشند.امروز بستن اين تار در ميان زرتشتيان معمول نيست. از مراسم بسيار قديمی كه باز امروز مرسوم نيست،خوردن گندم پخته در روز جشن و شكستن سفالها در اين روز بود كه ابوريحان بيرونی دليل خوردن گندم را چنين می گويد كه چون در جنگ افراسياب و منوچهر و پس از صلح آنهامردم همچنان در حصارها زندگی می كردند و فرصت آرد كردن گندم را نداشتند مجبور بودندگندم پخته را بخورند.شكستن سفال ها را كه از آيين های قديم اين جشن می دانند به جنگ افراسياب و منوچهر و همچنين ستاره تير يا ايزد باران وآب مربوط می دانند. از ديگر مراسم اين جشن كه بسيار زيبا برگزار می شد و باز بايد گفت كه امروز معمول نيست «لال شيش»می بود.جوانان تركه به دست به خانه هايی می رفتند و در می زدند و با ديدن صاحب خانه او را آرام با تركه می زدند و سپس با دريافت هديه ای تركه را به صاحب خانه می دادند و او آن تركه را تا سال ديگر به عنوان شی متبركی نگهداری می كرد. در اينجا شيش=تركه=تير ، يادآور تير آرش است و رفتار لال بازی حكايت از سكوت و آرامش و در عين حال پنهان كاری می كند. ... و در آخر رسم ديگری كه با ابعاد بر جای مانده فال كوزه می باشد كه شب جشن تمام افراد فاميل و آشنا دور هم جمع می شدند و كوزه ای را از آب پر می كردند و دختر باكره ای اين كوزه را می گرداند و تمام افراد با نيتی شی ای را در آن كوزه می انداخت و در آخر در شب اين دختر كوزه را كنار آتش گاه يا محل نورخانه می گذاشت و تا روز بعد كه جشن بود و پايان آن همان دختر با خواندن غزل ها و شعرهای گوناگون افراد حاضر در جشن اشيا موجود در كوزه را بيرون می آورد و صاحب شی ، شعر شی خود را به شگون دريافت می كرد."
به نقل از سايت های زير:
www.yataahoo.com
http://www.chn.ir
http://onlyred.blogsky.com
http://khabarnameh.gooya.com/culture/archives/013196.php کسی فال نمی خواد؟ اگه شيتيلی بدين براتون ميگيرم ها!!!
************ Photo Blog Updated!!!
□ نوشته شده در ساعت
11:31 AM
توسط Koozeh Banoo
|
........................................................................................
Sunday, July 04, 2004
مردم نابغه اند!!!
● اینو از وبلاگ زهرا پیدا کردم. خدا بده برکت. ما که تو اولیشم موندیم! فقط خدا کنه که به بچگیشم برسه. دنیای بچگی خوب دورانیه :)
سه دکترا برای پسرک 11 ساله ايرانی در آمريکا
□ نوشته شده در ساعت
10:40 AM
توسط Koozeh Banoo
|
........................................................................................
Saturday, July 03, 2004
|
نیاگارا
● مامانم امروز آمده اینجا :)
دلم کلی براش تنگیده بود. داشتیم فکر میکردیم که برای آتیش بازیای 4 جولای (فردا) بریم آبشار نیاگارا.4 جولای روز استقلال آمریکاست. من 3 ساله که اینجام, هنوز نیاگارا نرفته ام. البته مشکلش اینه که من ویزای دانشجویی دارم و نمیتونم برم طرف کانادا. سمت آمریکا هم دیگه شنیدم خیلی دیگه زیادی رستوران و هتل و اینا زدن و از حالت بکر دراومده.
حالا بسته به نظر مامانم داره. اگه حوصله کنه میریم.
□ نوشته شده در ساعت
3:34 PM
توسط Koozeh Banoo
|
........................................................................................
|