مقاله
رژيم يا اختلالات رفتاری تغذيه؟ لینک در کاپوچینو    pdf


PhotoBlog: Droplets on the spiderweb


 

کوزه خانوم

 

English Blog     Photo Blog    Galleries    Archive     Email    About Me    Main Page

Wednesday, July 28, 2004

چهار فصل

من هیچ وقث از اون دخترا نبودم که هفته ای یه دونه دوست پسر عوض کنم. همیشه هم وقتی با کسی هستم, تمام و کمال باهاشم. با  اینکه آدم سخت گیری نیستم ولی یه سری اصولی هم برای خودم دارم که بهشون پا بندم. مثلا مهم ترین اصل دوستی برای من اینه که به دو طرف رابطه اجازه داده بشه که خودشون باشن.  دوست پسر گرفتن برای  من چندان فرقی با شوهر کردن نداره برای این که در قاموس من, اگه من تصمیم میگیرم که طرف رو به حریم خصوصی خودم راه بدم اون وقت دیگه چه فرقی میکنه که از لحاظ قانونی با من چه نسبتی داره؟ مهم اینه که ما اوقات زیادی از زندگیمون رو با هم خواهیم گذروند و تاثیر گذاریمون روی هم زیاد خواهد بود. 
اينم همين الان بگم که منظورم از اينکه ميگم هر هفته دوست پسر عوض نمی کردم اصلا جا نماز آب کشی و اين حرفها نيست بلکه فقط ميخوام بهتون بگم که من چطور آدميم. من دوستای خيلی خوبی هم داشته ام که ديدشون با من متفاوت بوده. همه اش بسته به اينه که تو رابطه مون دنبال چی هستيم.
دفعه اول به دومی که دوست پسر عوض کردم و احساس کردم که طرف مقابلم رو واقعا دوست دارم انگار با پتک خورد تو سرم و تا مدتها گيج ميزدم. دليلش اين بود که همون احساساتی رو که برای نفر قبلی داشتم, عينا تجربه کردم.وقتی ميديدمش همونجوری خوشحال ميشدم, وقتی نميديدمش همونطوری دلم تنگ ميشد. وقتی يه اتفاق جالبی برام ميافتاد همونقدر عجله داشتم که بهش بگم. وقتی از دل نگرانی ام ميگفتم همون حس رو داشتم.
خلاصه, من بی تجربه که فکر ميکردم با آدم جديد همه چی عوض ميشه کلی تعجب کرده بودم. ولی بعدا به مرور فهميدم که من همون حس ها رو دارم چون من فقط يک جور ياد گرفته ام که دوست بدارم.
پس اينکه من همون عواطف رو دوباره از نو تجربه کنم يعنی اينکه واقعا با درون خودم مرتبط بوده ام و عشق رو همونجوری که برای شخص من تعريف ميشه از نو زندگی کرده ام. برای همينم کم کم خيلی از اين احساس خوشم اومد.
آدم تو حوالی بيست سالگی يه سری تغييرات بزرگی ميکنه. فکر ميکنه اتفاقاتی که براش افتاده و تجربه هايی که داشته تو هفت آسمون تکه و آدم همه چی رو بهتر از باقی دنيا ميفهمه. بعد دوباره حدود بيست و سه چهار سالگی از اول همينطوری ميشه!
 الان من دوباره در بيست و هشت سالگی تغيير رو در همه وجودم احساس ميکنم. حس ميکنم کمی افتاده تر شدم و خيلی عاقل تر :) احساساتم معقول ترند و خيلی بيش از پيش ميدونم که از خودم و زندگيم چی ميخوام. دوست داشتن هام رو تحميل نميکنم و دوست داشته شدن رو با آغوش باز پذيرا هستم. خيلی حس خوبی دارم نسبت به خودم و اطرافيانم.حالا منتظرم ببينم دفعه بعدی که همچين حسی بکنم چند سالمه! 
 
***Photo blog is updated***

|
........................................................................................


Comments: Post a Comment



شورای گسترش زبان فارسی
ایرانیکا
فرهنگ لغت فارسی
گلهای رنگارنگ
ليست وبلاگهاي دانشجويان

احمد شاملو
وب نوشته های احمد شاملو
سهراب سپهري
زنان ایران
تریبون فمینیستی ایران
کاپوچینو