●
من بلاخره برگشتم. جاتون خالی خیلی خوش گذشت :) یه عالمه کارای جدید و جالب کردم. پنجشنبه صبح راه افتادیم و تا ظهر رسیدیم. خاله من 30 ساله که منهتن زندگی میکنه و حسابی چم وخم همه جا رو بلده. نهار رفتیم چلو کبابی رواق که بهتون توصیه میکنم نرین! جاش تقاطع خیابان 5 ام و کوچه 30 ام هست و کوکو سبزی اش رو با سبزی پلویی درست میکنه! کبابش هم حوشمزه نبود و به کشک و بادمچونش هم رب زده بود!
خاله ام آدرس یه جایی رو بهم داد که بلیط های برادوی رو 50% زیر قیمت میفروختن. منم پرسون پرسون تو خیابونا راه افتادم و بلاخره پیداش کردم.
تیاتر برادوی از
معروفترین هاست در سرتاسر دنیا و نمايش هاش چندين سال رو پرده ميونن
خلاصه بنا به توصيه خاله ام ما تصميم گرفتيم که بريم نمايش
روياهای بمبئی!!!اين نمايش ظاهرا تو لندن جزو پرفروش ترين ها بود و تازه آوردنش نيويورک. اون وقت ين که گفتم که نمايش ها چند سال رو پرده ميمونن اينطوريه که چند ماه اول رو بازيگر های اريجينال که معمولا حسابی معروفند بازی ميکنن و بعد اين معروفها ميرن سر يه کار ديگه و جاشون رو ميدن به يه بازيگر ديگه که کمی کمتر معروفه (!) و نمايش که تا اون موقع حسابی با اسم تهيه کننده و آهنگساز و بازيگر های اريجينال معروف شده به کارش ادامه ميده.
اين نمايش روياهای بمبيی خيلی باحال و قشنگ بود حتما توصيه ميکنم ببينين. اولا که موزيکال بود بعدش هم که چه رقصايی, چه رنگايی, چه آوازايی و چه هيکلايی :)من اصلا طرفدار فيلمهای هندی نيستم ولی شايد اينطوری به صورت زنده خوب باشه :)
اينم عکس تياتری که رفتيم
. اينو که حتما ببينين! بعدشم رفتيم يه رستوران فرانسوی و من يه کرم کارامل با طعم بادوم و يه کاپوچينو سفارش دادم واقعا خوشمزه بودن هردوشون :) خيلی جای همتون خالی. شب هم پياده راه افتاديم به طرف خونه ومن
اين عکس و
اين عکس و
اين يکی رو از حوالی ميدان تايمزگرفتم.
اين عکس رو هم محض خنده گرفتم که ديوارهای اونجا پوشونده بودن با تبليغهای به چه عظمت که مثلا آخرش کفش پای خانومه رو نشون بدن. من که يه پونزده ثانيه ای طول کشيد که چشمم بلاخره بيافته به اون کفش!:)
از برجهای تجارت جهانی هم بازديد کرديم که
عکسشو تو فتو بلاگم گذاشتم.
فرداش رفتيم بهترين جای دنيا:
خانه شکلات! بهترين شکلات زند گيتونو ميخورين ولی بد گرونه. هر تيکه شکلاتش چهار دلار بود.
اينم عکس!
شبش هم بليط باله پيدا کرديم. باله سيندرلا. من دفعه اولم بود که باله ميديدم چون تو ايران که خوب باله نداريم و خوب اينجا هم اين کارها گرون تموم ميشه. واقعا تجربه سحر انگيزی بود. رقصها که معرکه بودن و موزيک هم مال پروکفيف بود و شاهکار يود.
خود باله هم در ساختمون
لينکلن سنتر بود که از زيبايی نظير نداشت! مردمی هم که اوده بودن باله ببينن انقدر مرتب و تر تميز بودن که انگار از توی مجله قيچی شون کرده باشن :)
فردا صبحشم راه افتاديم بياييم دهاتمون دوباره :) که من هم ساعت ۱۲ به کلاس غواصی ام برسم.قبول کنين سفرنامه خوبی شد ديگه, نه؟
□ نوشته شده در ساعت
12:50 PM
توسط Koozeh Banoo