●
چند وقت پيش اينجا دوباره هوا بارونی بود. برای چندمين روز متوالی.برای اونايی که نميدونن بگم که ما اينجا يه زمستون خيلی سرد و طولانی داريم. هوا گاهی به منهای سی درجه سلسيوس ميرسه و دلت نميخواد از زير پتو بيايی بيرون. تابستون بسيار سرسبز و زيباست و خوش آب و هوا ولی کوتاه.خلاصه بعد از يک زمستون سرد و طولانی هيچ چيز قدر آفتاب گرم نميتونه آدمو خوشحال کنه و وقتی می ببينی تابستون شده ولی همه اش بارون مياد آدم کمی حرصش ميگيره!
به هر حال يه روز غروب تابستون رو تصور کنيد که چندين روز پشت هم بارون اومده وآدم دلش برای يه چيکه خورشيد لک زده.
دوستم در حاليکه داشت تو لباسای خيسش ميلرزيد با ناراحتی برگشت يه بد و بيراهی به بارون گفت. اومدم از دلش در بيارم با شيرين زبونی گفتم آخه عزيزم چرا ناراحتی؟ سهراب سپهری هم گفته زير باران بايد راه رفت...بی اختيار داد زد که بابا اون زير آفتاب کاشان داشته شعر ميگفته نه اينجا که هميشه خدا يه چيزی از آسمون داره مياد
حالا قضيه حضرت محمد هم همينه, احتمالا اگربجای عربستان يه تک پا ميرفت تا قطب شمال که ظهور کنه تو کتابها بجای اينکه بنويسن بهشت جاييست پر از سايه و رودخانه مينوشتن بهشت جايی است دارای آفتابی که ميتوانيد تمام سال زيرش با مايو دوتيکه راه برويد و برنزه شويد!
□ نوشته شده در ساعت
3:02 PM
توسط Koozeh Banoo