● من مجبور شدم به دلايل فنی
به اينجا اسباب کشی کنم. لطفا آدرس لينک هاتون رو تغيير بدين.
□ نوشته شده در ساعت
12:46 PM
توسط Koozeh Banoo
●
دارم کم کم به این نتیجه میرسم که وبلاگ هم مثل خونه آدم میمونه. من که همش دارم توی خونه ام اثاث هام رو جا به جا میکنم که خونه ام خوشگل تر و راحت تر بشه یهو به خودم اومدم و دیدم که با وبلاگ بیچاره ام هم دارم همین کار رو میکنم!
دیشب جاتون خالی یه سری از دوستا اومده بودن اینجا. یه سری مال برزیل بودن و یه سری هم کانادایی. وقتی فکرشو میکنم بیشتر دوستای خوبمون غیر آمریکایی هستن. ممکنه دلیلش این باشه که آمریکایی ها دلیلی نمیبینن که با ماها معاشرت زیاد کنن. تو ممکت خودشون هستن و خوب دردسر برقراری ارتباط با آدمهایی که همزبونشون نیستن رو ندارن. نه که اصلا آدمهای بدی باشن یا ما رو تحویل نگیرن ها. اصلا. ولی خیلی به سختی میشه باهاشون دوستی ایجاد کرد. من اوایل فکر میکردم که من اینطوریم یا مثلا فرهنگ من زیاد به مال اونا شبیه نیست ولی بعد دیدم که بقیه ملیت ها هم همین مشکل رو دارن. از طرف دیگه ما مهاجرا خیلی خودمون با هم دوست میشیم و جالبیش اینجاست که اختلافهای سیاسی کشورها هم در اغلب موارد به فراموشی سپرده میشه. مثلا من الان دوستای نزدیکی از خیلی جاهای دنیا دارم: هند, پاکستان, فرانسه, آلمان, ایتالیا, کانادا, چین, پورتو ریکو, برزیل, آرژانتین, ترکیه, ژاپن, نیوزلند, اسراییل, تایوان , اسپانیا و جاهای دیگه.
با این همه فرهنگ های مختلف بازم همه ما اینقدر چیزای مشترک داریم که از صحبت با هم لذت میبریم و دلمون برای هم تنگ میشه. همه ما در اینکه مجبوریم برای دوست یابی تلاش کنیم هم با هم مشترکیم. برای همین هم ضعف های کوچیک رو راحت تر میتونیم به هم ببخشیم. همه مون مثل یه خونواده بزرگ مهاجر میمونیم که میخواد تو کشور میزبان جایی برای خودش دست و پا کنه.
حالا اگه این دولت مردان سیاسی رو هم یکی یه سری بفرستن دوره مهاجرت شاید گفتگوی بین تمدن ها آسون تر شه و بدبختیای دنیا کمتر.
Excerpt:For me it needs more effort to communicate with the Americans compared to people with other nationalities. Part of it I think is because the Americans are already in their comfort zone. There is no need for them to change. Where as we immigrants share the same feelings of loneliness with each other.
□ نوشته شده در ساعت
2:55 PM
توسط Koozeh Banoo
●
اين مقاله رو حتما بخونين خيلی جالبه. اين ينگه دنيا مردم دارن نم نمک ياد ميگيرن که هرچيزی ضد عرفه, ضد اخلاق نيست. تو ايران هنوز ما با فهم آزادی فردی مشکل داريم چه برسه به اجراش.
باز خوبه که اين خانم ملک آرا داره يه کارايی ميکنه طبق اين مقاله وگرنه اين بيچاره ها چيکار کنن؟ ما آدمها يه بار که بيشتر دنيانمياييم, اگه قرار باشه اون يه زندگی رو هم به نفرت از خودمون سپری کنيم بايد خيلی دردناک باشه.
□ نوشته شده در ساعت
4:20 PM
توسط Koozeh Banoo
●
جای شما خالی شنبه رفتم حراجی اسب! نه که حالا اصلا بلد باشم که سوارشون بشم ها! ولی دوستم سوارکاره و منو برد :)
چه چتری های خوشگلی داشتن این اسب ها. من تا حالا فقط شمال اسب سوار شده ام. اونارم که میگن اسب نیست در واقع قاطرن بیشتر. چمیدونم والا.
ولی اینایی که شنبه دیدیم اسب وحشی بودن و از کالیفرنیا آورده بودنشون برای فروش. عکساشونو گذاشتم
اینجا. عکس زیاد گرفتم ولی خیلی خوب نشدن, نور خیلی بد بود.
یه کره اسب دیدم کسی برای دخترش خرید 125 دلار که خوب اصلا گرون نیست ولی چون اسبا وحشین باید کلی هم پول مربی براشون داد. جماعتی که اومده بودن اسبا رو ببینن بیشتر تیپ کشاورزی بودن و فکر میکنم اسبها رو برای کارهای مزرعه شون میخواستن. آدم این طبقه آمریکا رو میبینه خیلی متاسف میشه. اینا همه شون با همون زندگی کشاورزی میتونن تلویزیون و غیره برای خونه شون بخرن, بالاخره هرچند هم طول بکشه ولی صاحب خونه میشن و همه شون هم اقل کم یه دونه ماشین دارن, درس هم که بالاخره میخونن, حال اینکه ما...
**با اینکه خیلی وقته متوجه شدم که خارجیا با ما در خیلی مسایل فرق دارن ولی هنوزم یه چیزایی رو که میبینم تعجب میکنم. من با دو تا خانواده که هر دوتاشون زن و شوهر جوونن دوستم.
گروه اول اهل ورمانت هستن که از ایالت های بسیار روشن فکر آمریکاست. گروه دوم اهل کانادان. اگر فیلم معروف مایکل مور: بولینگ برای کلمباین رو دیده باشین این دوستای من اهل همون شهر کوچیکین که درست اونور آب از میشیگانه و آمار خشونت توش تقریبا صفره.
القصه, هر دو گروه از دبیرستان با هم دوست دختر پسر بودن. گروه اول پسره یه کم تنبل بوده از لحاظ درسی ولی عاشق آشپزیه و خیلی هم خوش سر و زبونه و خیییلی پسره خوبیه. دختره الان داره دکترا میخونه. پسره بعد از اینکه چند سال تلاش میکنه که درس خون بشه فایده نمیکنه و آخرش از دانشگهاه انصراف میده. الانم توی مغازه فتو کپی کار میکنه. صبحها زنشو میبره سر کار, بعد از ظهر با هم بر میگردن و بعد شوهره غذا درست میکنه. انقذر هم با هم خوش و خرمند که نمیدونین.
گروه دوم پسره داره دکترا میخونه و دختره لیسانسه که خوب تا اینجاش معمولیه. جای عجیبش اینجاست که ما خواهر و شوهر خواهرش دختره رو در یه مراسمی دیدیم و هر دوتاشون کلی خوشگل و خوشتیپ بودن و آخر فهمیدیم که پسره آتش نشانه و دختره رو هم نمیدونم.
حالا تو ایران عمرا اگه همچین چیزایی بشه دید. اینجا مردم برای دل خودشون زندگی میکنن. اگه با هم حال میکنن دیگه کار ندارن که منصب اجتماعی طرف چیه یا فلان خاله خانباجی چی فکر میکنه.
به نظر من که باید ازشون یاد بگیریم.
***
فتو گالری رو هم دوباره عوض کردم. از پیشنهادای همه تون ممنونم. سعی کردم که همه شو انجام بدم. اگه بازم چیزی به فکرتون میرسه حتما بگین. عکسهای جدید هم داره. برای هر عکسی هم یه جای کامنت گذاشتم.
****
زیتون جون, از
عکس دریا خیلی ممنون. گفتم اینجا تشکر کنم دوباره که خواننده ها هم دریا رو ببینن :)
Excerpt: People in USA live their lives as they wish I think. They don't really care about others. Whereas for we Iranians, pleasing others has become part of the culture. Sometimes this effort to please the rest of the world could hold you back from finding your true self and needs.
□ نوشته شده در ساعت
11:38 AM
توسط Koozeh Banoo
● راجع به پست قبلیم فکر کردم. احتمالا دلیلش این بوده که دنیا رو خیلی سیاه و سفید میدیدم. حال اینکه دنیا صفر و یک نیست. هیچ کس صد در صد درست یا صد در صد غلط نمیگه. حالا من لابد با خودم اینجوری فکر میکردم که اگه من اشتباهی مرتکب بشم به جرگه آدمای بد میافتم و چیز خوبی نیست.
یه خاطره براتون بگم که البته موجب شرمساریه!
یادمه که همیشه تو دبستان و بعد در دوران راهنمایی من عشقم این بود که معلممون وقتی ورقه منو صحیح میکنه اشتباهی به من نمره زیادی بده که بعد من برم بهش بگم که بهم زیادی داده و اون بفهمه که من چه آدم خداییم!!! معمولا هم معلمها نه تنها خوششون میومد بلکه برای تشویق هیچ وقت نمره ای رو که زیادی داده بودن کم نمیکردن.
یا مثلا کلاس اول که یادتونه؟ مبصر پای تخته
خوبها و
بدها مینوشت. من که همیشه انقدر آروم و بی دردسر بودم که اتوماتیک میرفتم تو
خوبها! یه بار آخر کلاس داشتم با یکی حرف میزدم و مبصرمون گفت کوزه چقدر شلوغ میکنی و منو فرستاد تو
بدها با دو سه تا ضربدر جلوی اسمم!!! من تا مدتها خجالت میکشیدم مبصرمون رو نگاه کنم از شرمندگی جزو
بدها بودن!!!
□ نوشته شده در ساعت
2:47 AM
توسط Koozeh Banoo
● قبلا که جوون تر بودم:) همه فلسفه زندگی ام این بود که به خودم فشار بیارم که درست ترین تصمیم ممکن رو در لحظه بگیرم. از اقرار به اشتباه متنفر بودم.
الان دیگه اون قدر هم به خودم سخت نمیگیرم. در درست کردن اشتباه هم لذتی هست که در کار درست را از اول کردن نیست!
□ نوشته شده در ساعت
6:31 PM
توسط Koozeh Banoo