● نميدونم براتون تا حالا پيش امده که موسيقی ِ بخصوصی رو با شرايط ِ بخصوصی به هم پيوند بدين. برای من بعضی از موسيقی هايی که دوستشون دارم، هميشه حال و هوايی مخصوص به خودشو به هم راه مياره.
مثلا وقتی بارون مياد، اگه ميخوام ريلکس کنم پينک فلويد گوش ميدم و اگه ميخوام کار کنم چهار فصل ِ ويوالدی رو... به همين ترتيب، هر موسيقی بار معنايی خودشو داره برام و به احساسات ِ خاصی ترجمه ميشه.
از ايران که امده بودم، تا مدتها نميتونستم هيچ موزيکی رو که از اونجا با خودم آورده بودم گوش بدم، فوری اشکم راه ميافتاد و دلم تنگ ميشد. ياد ِ گرمای خونه می افتادم و ياد ِ دوستام. ... از اون روزها يه چهار سالی ميگذره و خوب آدم خيلی هم زود عادت ميکنه به شرايط ِ جديد و تا چشم به هم ميذاری اينقدر سرت شلوغ که ديگه مجالی برای دلتنگی نميمونه.
... يک شنبه گذشته رفته بودم منزل ِ دوستی، يه سی دی گذاشت که آهنگاشو از اينور و اونور جمع آوری کرده بود. چشمتون روز ِ بد نبينه با همون اولين آهنگ، انگار که من را کسی پرتاب کرد به انتهای تونل ِ زمان. ديگر آنجا ننشسته بودم، جای ديگری بودمو با کسان ِ ديگری. حتی بوی ان جای ديگر و گرمای آفتابی که از پنجره به درون ميتابيد را ميتوانستم روی پوستم احساس کنم. حتی صدايشان را هم ميشنيدم آن خاطرات عزيز ِ دوردست را... آبی به صورتم زدم، زمان ِ حال چه بيگانه مينمود. و من در آن لحظه به گونه ای بسيار عجيب، خود را با خود دوست تر يافتم...
***
Koozeh: Photo Blog updated!
***
Koozeh: English Blog updated!
□ نوشته شده در ساعت
10:40 PM
توسط Koozeh Banoo