● 1. من ديشب رفتم يک کنسرت بلاخره بعد از مدتها! خواننده از Sepharadi هايی روس بود. Sepharadi ها یهودیهایی هستند که از شرق به اسرائیل مهاجرت کردند.
کرنل يک گروه ِ بزرگ ِ یهودی دارد و يک انجمن ِ بزرگشون هم Sepharadi ها هستند که در ضمن با ما ايرانی ها خيلی هم خوبن. خلاصه يکی از همين بچّه هايی کرنل که روس هم هست رفته مسکو که اين خواننده را ميبينه و دعوتش ميکنه بياد اينجا. برامون به زبانهای روسی، عبری و فارسی برنامه اجرا کرد. وقتی ميخواست فارسی بخونه گفت من در سمرقند دنيا اومدم و پدرم اهل ِ بخاراست. تهيه کنندگان ِ برنامه به من گفتند که باید به بخارایی عوض بخونم و زبان ِ بخارایی فارسی است اين که آهنگ ِ بعدی ِ من فارسی است به نام ِ انار انار! لهجه اش انقدر با مزه بود!!! ولی همه لغت ها را فارسی گفت. حالا نميدونم فارسی ِ محاوره اي شون هم مثل ِ ما هست يا نه. يه آهنگ عبری ( زبان ِ یهودی ها) ها خوند که همه اش ميگفت \"shalom alekhom\" و من بلاخره به اين نتيجه رسيدم که همون "سلام علیکم" ِ خودمونه!!!
ولی خيلی خوش گذشت بهم. من تک ِ تنها رفته بودم ولی اونجا يکی از دوستم رو ديدم. کلی خندیدیم با هم. راستی خواننده خيلی شبيه ِ ايرانيا بود که البته تعجبی نداره برای اينکه اهل ِ سمرقند بود. داشتم فکر ميکردم که اگه من بهش بگم که تو اصل ات ايرانی است چه فکری ميکنه!
من واقعا احتياج داشتم برم اونجا. آدم گاهی توی روز مرگی های زندگی غرق ميشه. من آدمی بودم که هر وقت هر جا کنسرثی چيزی بود سعی ميکردم برم. اين چند وقت اينقدر برنامه ها ی خوب پيش امده بود که نرفتم... بهانه ام اين بود که درس دارم ولی دو ساعت که به هيچکس تا حالاضرری نرسونده، مگر اينکه آدم همون فردا پس فرداش امتحان داشته باشه. خلاصه که فکر کردم دارم با خودم بيگانه ميشم. نهیبی اومد که:" ای کوزه! پاشو برو کنسرت اگر دوست داری بری" :) و اينطوری شد که رفتم. يک کمی هم نوستالژیک شده بودم موقعی که خواننده آواز میخوند. البته موسيقی خيلی وقت ها اين اثر را روی من داردِ. بايد اعتراف کنم که از اينکه تنها بودم هم خيلی بهم خوش گذشت. من آدمیم که معمولا تنها جايی نِميرم و اگه با دوستام باشم بيشتر بهم خوش ميگذره ولی خيلی ديشب حال کردم. آدم بايد گاهی برای خودش فضای شخصی در نظر بگيره.
2. در وبلاگ مریم بخوانیدبرداشت هاشو از
دیدار شیرین عبادی از دانشگاه تورنتو. کمی نگرانم. آخر قرار است که فردا به دانشگاه سیراکیوز بیاید. حتما ميروم که حرفهاشون را گوش بدهم. براتون مینویسم که چی شد.
۳. يه چيزی مدتهاست که خيلی روی اعصابم رفته. خيلی از وبلاگ هايی ايرانی ها رو که می خونم به نظر ميرسه که طرف از افسردگی مزمن رنج می بره. البته خيلی ها هم هستن که بچّه هايی فعال و پویایی هستن و از تمام ِ نوشته هاشون صدايی حرکت به گوش ميرسه. ولی دلم از اين میسوزه که اين همه نیروی جوون داريم توی اين مملکت و انکيزه براشون درست نمی کنيم. بعدا بیشتر در این مورد مینویسم. فعلا باید برم چندتا مقاله بخونم.
□ نوشته شده در ساعت
2:05 PM
توسط Koozeh Banoo